۴ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

حسن ذکر لب زهرا

سلام بر جناب هم پر !

عزاداری هایتان قبول باشد ان شا الله

هر که می شناسدم می داند با همه بدی ها و سنگدلی ها و ناقابلی ها و...ها و ...ها آقایی دارم که نامش دلم را پر می دهد.بله این دل ، همین دل ِ زمینی من را.

هر که می شناسدم می داند که سروری دارم که نامش که می برم به اوج سما می رسد سرم. 

آقایی که با نامش مرا حاجت به روضه نیست...

آقایی که نامش ذکر من است...

آقایی که جگرگوشه هایم به قربانش...

..........

امروز بیست و هشت صفر ،دلم آرام نمی گرفت ،هی روضه می خواست ، روضه می خواست ، روضه می خواست...

کریم کاری به جز جود و کرم نداره.........آقام تو مدینه ست ولی حرم نداره

حسن...آقام حسن...آقام حسن...حسن جان

 حسن...آقام حسن...آقام حسن...حسن جان

آنقدر بی تابی کردم که بعد از ظهر دوستی بالاخره بغض ِ مرا با عکسی باز کرد.

از عزای حضرت ارباب گردی به چادرم نشسته بود.با آن بساط عزای حضرت امام حسن علیه السلام فراهم کردم.من داغ بقیع به دل داشتم ،با همان داغ ،شبه مزاری ساختم.چراغ اتاق را خاموش کردم و نشستم یک دل سیر هم روضه خواندم هم نوحه خواندم هم گریه کردم و کسی مرا از سر مزار نراند...

پای ِ این تابوت که نشستم ،چیزی آتشم زد درست روی "سین " نام آقا سوراخ بود،انگار جای نیزه...

زبانم لال!


  • خانم هم پر
  • يكشنبه ۳۰ آذر ۹۳

کل نفس ذائقه الموت

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام بر جناب هم پرِ شهید و صدیق!

جمعه، روز قبل از اربعین برای تشییع پدر شهیدی از نسل حضرت مادر سلام الله علیها راهی بهشت ِ زهرا شدم. خدا را شکر یک ساعتی زودتر رسیدم و مجالی فراهم شد که در این زرق و برق ها و دغدغه های پوشالی این دار فنا کمی هم به آن دار بقا بیاندیشم. در ورودی سالن های تطهیر ، در گوشه ای ایستادم و دل دادم به آوایِ بغض آلودِ " به عزت و شرف لا اله الا الله ".

می دانم آن قدر مردِ حقیقت هستید آقایِ هم پر که بگذارید راحت از مرگ صحبت کنم.حقیقت است دیگر،همه بر اثر هم خواهیم رفت. من از اینکه با این دست های خالی و این حجم از گناه بمیرم می ترسم آقا. از اینکه به مرگ جاهلیت بمیرم. از اینکه آنقدر بچسبم به این دنیای محدود که نتوانم دل بکنم می ترسم.

خدا نکند. نه ! خدا نکند که نامِ ارباب شنیده، محرم و فاطمیه دیده به مرگ جاهلیت بمیرم. پسرِمادرم تنهاست و غریب مانند جدِ غریبش. پس چرا بی دردم؟ چرا بی دغدغه ی صاحب بیدار می شوم؟چرا بی درد نیامدنش می خوابم؟

چرا همه ی وجودم نشده "چه کنم برای غربتتان آقا ؟ " ؟

حالا که نام آقا به میان آمد نوشتن سختم شد.

 در آن تشویش پی در پی پشت سالن های تطهیر چه غبطه خوردنی جلوه میکرد حال و روز پدرِ شهید. چندین دهه با خون جگر روزگار گذراندن را ما چه می دانیم یعنی چه؟از بغض ها و دلتنگی های گاه به گاه ما چه خبر داریم؟ ولی همه ش اگر مایه ی راحتی این شب اول قبر شود می ارزد ، نه؟

حمد می خواندم و می گفتم:" خدا به حرمت همه ی بغض ها ، چه آنها که اشک شد چه آنها که آه، امشب را شب آسایش و راحتیتان قرار دهد! " حمد می خواندم و میگفتم : " به حرمتِ آن روز سختی که سالها پیش داشتید، به حرمت لبیک جگرگوشه تان به جگرگوشه ی حضرت مادرتان، اینک شما و کرم حضرت صاحب زمان! "

آقای هم پر ! همیشه دعا کرده ام شهید شوید چون  واقعا همان قدر که از شبِ اول قبر خودم می ترسم نگران شبِ اول قبر و توشه ی شما هم بوده ام. در خیالاتم شما را می بینم که دم گرفته اید :

" سری دارم که می خواهم فدای دل بر کنم / اگر بر نی نرفت آخر چه خاکی بر سر کنم"

شاید اگر روزی که میشناسیدم این ها را بخوانید در دل بخندید که توی کوچک را چه به این دعا و چه بی این ادعا . ولی آقای هم پر یادتان نرود قبل از این دعا و ادعا، ما کنیزی عمه جان امام زمانمان را خواسته ایم و می خواهیم. ما به پشتوانه ی خانممان دعای های بزرگ بزرگ می کنیم.شما هم لطفا بجای خندیدن به ما برایمان دعا کنید ! دعا کنید به کنیزی قبولمان کنند که اگر قبولمان کنند،که اگر قبولمان کنند ، که اگر قبولمان کنند چه چیزها که یادمان نمی دهند... 

خانم ِ ما می دانند دخترِ حضرت مادر بودن یعنی چه ؟زینت ِ امیرالمومنین بودن یعنی چه ؟خانمِ ما می دانند : که هم قدم امام زمان بودن چگونه ؟خانمِ ما می دانند که چگونه می شود اذن شهادت هردو پسر را از امام گرفت،خانمِ ما می دانند که چگونه می شود جگرگوشه مهیای جهاد کرد ،خانم ِ ما می دانند که چگونه می شود رخ از امام گرفت که حضرت مادرشان هم بعد از ماجرای کوچه... خانم ما سپر امام بودن را خوب بلدند ،ارثیه ی حضرت مادرشان است این سپر بودن.

دعا کنید که به کنیزی بپذیرند این بی قدر را...دعا کنید!

.............................................

شادی روح پدر شهید بزرگوار سید سعید میرطالبیان صلوات !

" اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم "


  • خانم هم پر
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۳

در محضر سوره مبارکه همزه

سلام علیکم جناب هم پرِ قاری قرآن

یاد امام عزیزمان جاودان که فرمود ما هرچه داریم از محرم و صفر است.حضرت ارباب است دیگر، زیارت امام رضا می دهد، بی تابی حضرت صاحب (عج) می دهد، انس با قرآن می دهد، آبرو می دهد...می دهد...می دهد ... می دهد

باورتان می شود منِ کوچک امروز از صبح تا عصر با سوره ی مبارکه ی همزه زندگی کردم؟ دوستی راهی زیارت اربعین بود و کلاس های مفاهیمش مانده بود بی مربی، بی هوا گفتم من می روم.ولی دیروز چنان استرسی گرفته بودم که : " آخه بچه! تو که خودت هنوز به خم کوچه هم نرسیدی حتی ، چی فکر کردی پیش خودت که گفتی من میرم؟ " هیچی دیگر جزوه جانم را باز کردم و خواندم و خواندم و خواندم.صبح زود نمازم را خواندم و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت مادر (س) که سه کلاس امروز و همه ی کلاس های قرآن دست خودتان را میبوسد مادر جان. دلم آرام شد.(مادرست و آرامش مادری) خدا رو شکر روز خوبی بود.همه ی آنچه از سوره همزه می دانستم را سه مرتبه  گفتم و قطعا بیشتر از همه هم خودم از این سه کلاس یاد گرفتم. اگر بدانید چه لذتی میبردم از نمودار این سوره؟

بسم الله الرحمن الرحیم

وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة

سوره داستان تهدید شدید خداوند است نسبت به هرکسی که بسیار عیبجویی میکند و طعنه می زند

-کی؟

الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ یَحسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخلَدَهُ

-همون کسی که مال را گرد می آورد و می شمارد

- آخه چرا (مال را ....)؟

یَحسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخلَدَهُ

-(چون) گمان میکند که مالش او را جاودانه می سازد

و اثر این عملش چیه؟

کَلَّا لَیُنبَذَنَّ فِی الحُطَمَةِ

وَ ما أَدراکَ مَا الحُطَمَةُ

إِنَّها عَلَیهِم مُؤصَدَةٌ

فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ

آخ ...آخ...آخ... ببین خانمِ همپر! نکند یک روز آنقدر غافل شوی که برای مالت از هر نوعی که باشد (زیبایی، شهرت، مدرک، فرزند و...) سببی برای جاودانگی قائل شوی که بعد میافتی در آن بازی  "جمع و عدد" حالا هی مدرک روی مدرک...ثروت روی ثروت.... و از خیرخواهی دور میشوی،خودخواه می شوی ،چشم می بندی روی عیب های خودت و به خرد کردن دیگر می نشینی...نه..نه..نه آن روزت،هرگز مباد خانم ِ هم پر!

بیایید دعا کنیم قرآن ،قانون اساسی خانه مان باشد و چه مبارک خانه ای بشود آن خانه!خانه ای که در آن سوره ی مبارکه همزه تلاوت می شود روی تحقیر نخواهد دید که همه اعضایش می دانند که از عیب مبرا نیستند و بجای به رخ کشیدن عیب دیگران بر ر روی خودشان حساس تر میشوند که نکند شکلی از این عیب در من هم باشد. این جاست آنجایی که پر می دهد...

التماس دعا 


  • خانم هم پر
  • شنبه ۱۵ آذر ۹۳

حرم هست و حرم هست و حرم هست

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی (ع)

سلام علیکم جناب هم پر! غلام علی بن موسی (ع)!

حضرت ارباب ما را بردند مشهد الرضا،روزی همه آرزومند ها باشد ان شا الله. ان شا الله حضرت اباالجواد هم تذکره کربلا بدهند.چقدر مشهد الرضا خوب است.چقدر هربار که آدم را به پابوسی میپذیرند ،دل میبرند از آدم! حتی اگر دلی مثل دل من باشد هم سنگ باشد هم سیاه هم ...هی...

تا خود مشهد پلک روی هم نگذاشتم ، تا کوپه روشن بود سر قولم ماندم و قرآن خواندم.کوپه هم که تاریک شد زدم به صحرای کربلا...

نیمه شب رسیدیم مشهد. قبل از اذان صبح ،صحن انقلاب بودم.آنقدر دست کشیدم به در و دیوار حرم و کشیدم روی چشمم و آب خوردم از سقا خونه که باورم شد توی حرمم...

این سفر ، بی دلم کرده ،کاش بی دل بمانم ،کاش دلم را پس ندهند حضرت ابالجواد ،کاش دلم همانجا توی آن بهشت خدا امانت بماند تا روزی که صاحبم می آید.اصلا امام رضا جان! شما بفرمایید آدمی که صاحبش نیست دل می خواهد چکار؟ دلم دست شما باشد بدهید به جگرگوشه ی مادرتان.

این سفر تنها میرفتم حرم و خدا میداند چقدر این تنهایی چسبید . چقدر چسبید حرم گردی ها ،همینطور صحن ها و رواق ها را میگرفتم و میرفتم...خسته میشدم مینشستم روضه ی حضرت مادر میخواندم برای حضرت امام،باز بلند میشدم راه میافتادم .

هی میگفتم آقا جان کنیز نمیخواهید برای عمه جانتان؟ 

آقا جان نمی شود به کنیز عمه تان اقامت دائم مشهد یا قم بدهید؟

و روضه میخواندم.روضه حضرت مادر .روضه ی جگرگوشه های حضرت مادر.آنقدر روضه خواندم که باران حرم هم قسمتم شد...

هی روضه میخواندم و میگفتم نمیشود حالا که آمده ام اینجا دیگر برای همیشه بمانم؟

آن غریبی که کنار شما باشد که دیگر غریبی نیست.

راستی این سفر یک تفاوت دیگر هم داشت . پوشیه ام همراهم بود. اولین بار بود تجربه اش میکردم تمام مدت روی صورتم بود.همانطور حرم میرفتم همانطور اگر خریدی پیش می آمد انجام میدادم همانطور رفتم روضه.تجربه ی عجیبی بود.تجربه ی شیرینی.هم از نگاه حفظم میکرد و هم نگاهم را کمک میکرد حفظ کنم.حالا چقدر ناشی بازی در آوردم بماند، اما واقعا روز آخر قلقش دستم آمده بود که چطور جای چشمش را تنظیم کنم و...

و تجربه ی شیرین دیگر این سفر هم روضه شب جمعه ی آخر ماه محرم بود که خدا خیرکوثرانه دهاد سیده عزیزی جانم را که نمیدانم خودشان می دانستند دارند چه میکنند با روزگار من یا نه. آن شب  پر بود از نشانه هایی که بی تابم کرده اند آنقدر بی تاب کهتوان شرحش نیست. همین قدر میدانم که بعد از این سفر بعد از این شب جمعه آخر ماه محرم من دیگر آن من سابق نیستم.

(هرچند نمیدانم چقدر باید بروم زیارت تا اصلا دیگر منی نماند)

ما گفتیم شما که مجاور حضرتی بیا واسطه شو ما اقامت دائم بگیریم اما سیده جان واسطه ی این بی تابی شده اند.خدا کند هیچ وقت هوای زیارت بعد از آن مجلس از سرم نپرد.یعنی میشود؟ رفتم نشستم گوشه دنجی از صحن انقلاب و فقط زل زدم به گنبد آقا.به تکان خوردن پرچم سیاه گنبد که با نسیمی که وزید. دلخوشم که همه ی حرف دلم را  امام می داند اما کاش آنقدری وجود داشتم که پاسخ بشنوم.

التماس دعا 


  • خانم هم پر
  • يكشنبه ۲ آذر ۹۳
یافاطر
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
نا برده رنج،گنج به من داده فاطمه!
...
نالایق ترین دختر حضرت مادرم اما دلم به کریمی مادرم گرم است.چند وقتی است -لابد به دعای مادرم- باورم شده که قرار است من هم یک "جهاد گر" باشم...باورم شده که این یک موضوع کاملا جدی است...جهادم را می گویم،وخدا می داند چه قند آب شد توی دلم ،هیچ وقت خودم را اینطور جدی نگرفته بودم،همیشه فکر میکردم مگر می شود یکی برود توی میدان پر از مین و خمپاره و فشنگ بهش بگویند جهاد بعد من هم توی خانه دست روی دست بگذارم و به این هم بگویند جهاد؟؟؟ حالا باورم شده که "دست روی دست گذاشتن" را که اشتباه به عرضم رسانده اند اما بههههههههللللللله سنگر من "بیت" من است!
و من راستی راستی رزمنده م تا زمانی که باور دارم «جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّل‏»
این بیت و سنگر مجازی حاصل شوق پرواز است.
اینجا زیر سایه حضرت مادرم تمرین پرواز میکنم و مشق جهاد می نویسم...