یا ودود

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

سر از سجده برداشتم،چشمانم تصویر ضریح را قاب گرفتند.تنها چند قدم باضریح مبارک فاصله داشتم.حالم عجیب بود انگار کریمی دست مهربانش را روی دل بی تابم گذاشته...

هوا واقعا سرد بود.خیلی سرد خیلی خیلی سرد.با آنهمه لباس آشکارا میلرزیدم.از مغازه های نزدیک حرم یک ذکر شمار خریدم و دم گرفتم یا رئوف یا رحیم...

هیچ وقت صحن جامع رضوی را اینطور خلوت ندیده بودم...زائران با شتاب از سرمای بی رحم بیرون به آغوش گرم حضرت اباالجواد علیه السلام پناه می بردند.

ضریح را بوسیدم آمدم عقب...چقدر این زیارت آخر سخت است...با بغض چشم می دوزم به ضریح و پر می گیرم.بخودم که می آیم صف بسته ایم برای نماز صبح و من درست روبروی ضریحم با چند قدم فاصله...

حال دلم نگفتنی است.گوشه ی دنجی پیدا میکنم و دوباره قامت می بندم برای دو رکعت نماز حضرت امیرالمومنین علیه السلام. 

چند ماهی می شود که دل داده ام به این نماز.درست از همان روزی که فاطمه سادات این نماز را یادم داد .همان روز هم مشهد بودم و آمدم در یکی از رواق ها نماز را خواندم و دل بسته اش شدم. آنقدری دل بسته اش شدم که دعایش را بارها و بارها در قنوت نمازهایم نیز زمزمه کردم : اللهم الرزقنی زوجا صالحا ودودا...

***

چیزی از سفر مشهد نگذشته بود که آقای هم پر نزول اجلال فرمودند.

روزهای آشناییمان همه مشق ِ همین دعا بود.

هر بار آمدم بگویم نه ! یادم افتاد به دعایی که در حرم خوانده بودم.من از حضرت پدرم آموخته بودم که از خدا زوجی صالح و ودود بخواهم،همسری با گذشت و قدردان که وجودش مایه ی ذکر خدا باشد و...

بله من این ها را خواسته بودم. اگر سربازی و شغل و خانه و ماشین برایم مهم بود پس چرا اینها را از خدا نخواسته بودم؟ چرا آن وقت که به اصرار زوج صالح ودود میخواستم حواسم نبود تاکید کنم که لطفا همشهری هم باشد؟؟؟

حالا گیریم من عقلم نرسید حضرت پدرم چرا نفرمودند؟

***

برای ازدواج دختر اذن ولی لازم است

و من دلم قرص است به " انا وعلی ابوا هذه الامة " :

- با اجازه پدرم بله