یا فاطر

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها  و بنیها
جنابِ " هم پر " آینده ام سلام !
حکما اینروزها آماده ی اقامه عزا میشوید مثل همه ی غلامان حضرت ارباب!
عزاداری هایتان و مان و شان تبدیل به قیام و ختم بشهادت در رکاب حضرت صاحبمان بشود صلوات!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
یکی از مسائلی که از بدو خروج از جاهلیتم همیشه گریبانگیرم بوده حجاب است و این گریبان گیری هر بار بگونه ای بروز می کند. یک روز من آن دخترک رنگارنگ پوشی هستم که در شب تولدش بالاخره عزمش جزم میشود که بابا بسه دیگه ماخوذ به حیا باش دختر!(ماخوذ به حیا "تر" البته) و در زادروزش از نو زاده میشود! مانتوهایش گشاد وبلند میشود و یاد میگیرد که شالش را درست و شبیه به مقنعه سرش کند. چند ماه میگذرد و مادری میشود این دختر و چادری!
و البته که این پایان ماجرا که نیست هیچ تازه اول ماجراست! بله اول ماجرا...
نمیدانم چرا هرچه حجابم برایم مهم تر میشد حرف و حدیث ها و نصیحت ها هم شدت میگرفت.چرا آنروزها کسی نگران تفریطم نبود ولی اینروزها همه نگران افراطم شده اند
با همه ی احترامی که برای نصیحت کنندگان گرامی قائلم اما معتقدم این قضیه در حیطه تخصص ایشان نیست و آنچه لازم الاجراست حکم مرجع تقلیدم است. قضیه خیلی روشن است،زینت را باید پوشاند.تمام! و خدا وکیلی خودمان خوب میدانیم چه چیز زینت است، فقط کافیست خودمان را گول نزنیم.
از وقتی سعی کرده ام خودم را گول نزنم دیگر روسریم را از زیر چادر بیرون نمیگذارم، چون معتقدم که روسری های خوش طرح در قاب چادر بسیار زیباست و من چادر میپوشم که زیبایی هایم را بپوشاند دیگر.می گویند اینجوری خشک بنظر می رسم و سنم را بالاتر نشان میدهد. حتا مستقیم از به چشم نیامدن می ترسانندم آقای هم پر آینده ! ولی نمی دانند که خب من دقیقا چادری شده ام که با ظاهرم به چشم نیایم دیگر! شاید هم فکر میکنند ازدواج من بند این وساطت هایی است که گهگاه میکنند، شاید نمی دانند برای خدا کاری ندارد که چشمی را، نه چشم نه، دلی را متوجه دلی دیگر کند. ولی من که می دانم...
من که می دانم شما هر که باشی و هرجا، غلامِ حضرت زهرای مرضیه هستی آقا ! آنها که مرا می ترسانند خبر از غیرت شما غلامان حضرت زهرا ندارند حتما