بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی (ع)

سلام علیکم جناب هم پر! غلام علی بن موسی (ع)!

حضرت ارباب ما را بردند مشهد الرضا،روزی همه آرزومند ها باشد ان شا الله. ان شا الله حضرت اباالجواد هم تذکره کربلا بدهند.چقدر مشهد الرضا خوب است.چقدر هربار که آدم را به پابوسی میپذیرند ،دل میبرند از آدم! حتی اگر دلی مثل دل من باشد هم سنگ باشد هم سیاه هم ...هی...

تا خود مشهد پلک روی هم نگذاشتم ، تا کوپه روشن بود سر قولم ماندم و قرآن خواندم.کوپه هم که تاریک شد زدم به صحرای کربلا...

نیمه شب رسیدیم مشهد. قبل از اذان صبح ،صحن انقلاب بودم.آنقدر دست کشیدم به در و دیوار حرم و کشیدم روی چشمم و آب خوردم از سقا خونه که باورم شد توی حرمم...

این سفر ، بی دلم کرده ،کاش بی دل بمانم ،کاش دلم را پس ندهند حضرت ابالجواد ،کاش دلم همانجا توی آن بهشت خدا امانت بماند تا روزی که صاحبم می آید.اصلا امام رضا جان! شما بفرمایید آدمی که صاحبش نیست دل می خواهد چکار؟ دلم دست شما باشد بدهید به جگرگوشه ی مادرتان.

این سفر تنها میرفتم حرم و خدا میداند چقدر این تنهایی چسبید . چقدر چسبید حرم گردی ها ،همینطور صحن ها و رواق ها را میگرفتم و میرفتم...خسته میشدم مینشستم روضه ی حضرت مادر میخواندم برای حضرت امام،باز بلند میشدم راه میافتادم .

هی میگفتم آقا جان کنیز نمیخواهید برای عمه جانتان؟ 

آقا جان نمی شود به کنیز عمه تان اقامت دائم مشهد یا قم بدهید؟

و روضه میخواندم.روضه حضرت مادر .روضه ی جگرگوشه های حضرت مادر.آنقدر روضه خواندم که باران حرم هم قسمتم شد...

هی روضه میخواندم و میگفتم نمیشود حالا که آمده ام اینجا دیگر برای همیشه بمانم؟

آن غریبی که کنار شما باشد که دیگر غریبی نیست.

راستی این سفر یک تفاوت دیگر هم داشت . پوشیه ام همراهم بود. اولین بار بود تجربه اش میکردم تمام مدت روی صورتم بود.همانطور حرم میرفتم همانطور اگر خریدی پیش می آمد انجام میدادم همانطور رفتم روضه.تجربه ی عجیبی بود.تجربه ی شیرینی.هم از نگاه حفظم میکرد و هم نگاهم را کمک میکرد حفظ کنم.حالا چقدر ناشی بازی در آوردم بماند، اما واقعا روز آخر قلقش دستم آمده بود که چطور جای چشمش را تنظیم کنم و...

و تجربه ی شیرین دیگر این سفر هم روضه شب جمعه ی آخر ماه محرم بود که خدا خیرکوثرانه دهاد سیده عزیزی جانم را که نمیدانم خودشان می دانستند دارند چه میکنند با روزگار من یا نه. آن شب  پر بود از نشانه هایی که بی تابم کرده اند آنقدر بی تاب کهتوان شرحش نیست. همین قدر میدانم که بعد از این سفر بعد از این شب جمعه آخر ماه محرم من دیگر آن من سابق نیستم.

(هرچند نمیدانم چقدر باید بروم زیارت تا اصلا دیگر منی نماند)

ما گفتیم شما که مجاور حضرتی بیا واسطه شو ما اقامت دائم بگیریم اما سیده جان واسطه ی این بی تابی شده اند.خدا کند هیچ وقت هوای زیارت بعد از آن مجلس از سرم نپرد.یعنی میشود؟ رفتم نشستم گوشه دنجی از صحن انقلاب و فقط زل زدم به گنبد آقا.به تکان خوردن پرچم سیاه گنبد که با نسیمی که وزید. دلخوشم که همه ی حرف دلم را  امام می داند اما کاش آنقدری وجود داشتم که پاسخ بشنوم.

التماس دعا