بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام بر جناب هم پرِ شهید و صدیق!

جمعه، روز قبل از اربعین برای تشییع پدر شهیدی از نسل حضرت مادر سلام الله علیها راهی بهشت ِ زهرا شدم. خدا را شکر یک ساعتی زودتر رسیدم و مجالی فراهم شد که در این زرق و برق ها و دغدغه های پوشالی این دار فنا کمی هم به آن دار بقا بیاندیشم. در ورودی سالن های تطهیر ، در گوشه ای ایستادم و دل دادم به آوایِ بغض آلودِ " به عزت و شرف لا اله الا الله ".

می دانم آن قدر مردِ حقیقت هستید آقایِ هم پر که بگذارید راحت از مرگ صحبت کنم.حقیقت است دیگر،همه بر اثر هم خواهیم رفت. من از اینکه با این دست های خالی و این حجم از گناه بمیرم می ترسم آقا. از اینکه به مرگ جاهلیت بمیرم. از اینکه آنقدر بچسبم به این دنیای محدود که نتوانم دل بکنم می ترسم.

خدا نکند. نه ! خدا نکند که نامِ ارباب شنیده، محرم و فاطمیه دیده به مرگ جاهلیت بمیرم. پسرِمادرم تنهاست و غریب مانند جدِ غریبش. پس چرا بی دردم؟ چرا بی دغدغه ی صاحب بیدار می شوم؟چرا بی درد نیامدنش می خوابم؟

چرا همه ی وجودم نشده "چه کنم برای غربتتان آقا ؟ " ؟

حالا که نام آقا به میان آمد نوشتن سختم شد.

 در آن تشویش پی در پی پشت سالن های تطهیر چه غبطه خوردنی جلوه میکرد حال و روز پدرِ شهید. چندین دهه با خون جگر روزگار گذراندن را ما چه می دانیم یعنی چه؟از بغض ها و دلتنگی های گاه به گاه ما چه خبر داریم؟ ولی همه ش اگر مایه ی راحتی این شب اول قبر شود می ارزد ، نه؟

حمد می خواندم و می گفتم:" خدا به حرمت همه ی بغض ها ، چه آنها که اشک شد چه آنها که آه، امشب را شب آسایش و راحتیتان قرار دهد! " حمد می خواندم و میگفتم : " به حرمتِ آن روز سختی که سالها پیش داشتید، به حرمت لبیک جگرگوشه تان به جگرگوشه ی حضرت مادرتان، اینک شما و کرم حضرت صاحب زمان! "

آقای هم پر ! همیشه دعا کرده ام شهید شوید چون  واقعا همان قدر که از شبِ اول قبر خودم می ترسم نگران شبِ اول قبر و توشه ی شما هم بوده ام. در خیالاتم شما را می بینم که دم گرفته اید :

" سری دارم که می خواهم فدای دل بر کنم / اگر بر نی نرفت آخر چه خاکی بر سر کنم"

شاید اگر روزی که میشناسیدم این ها را بخوانید در دل بخندید که توی کوچک را چه به این دعا و چه بی این ادعا . ولی آقای هم پر یادتان نرود قبل از این دعا و ادعا، ما کنیزی عمه جان امام زمانمان را خواسته ایم و می خواهیم. ما به پشتوانه ی خانممان دعای های بزرگ بزرگ می کنیم.شما هم لطفا بجای خندیدن به ما برایمان دعا کنید ! دعا کنید به کنیزی قبولمان کنند که اگر قبولمان کنند،که اگر قبولمان کنند ، که اگر قبولمان کنند چه چیزها که یادمان نمی دهند... 

خانم ِ ما می دانند دخترِ حضرت مادر بودن یعنی چه ؟زینت ِ امیرالمومنین بودن یعنی چه ؟خانمِ ما می دانند : که هم قدم امام زمان بودن چگونه ؟خانمِ ما می دانند که چگونه می شود اذن شهادت هردو پسر را از امام گرفت،خانمِ ما می دانند که چگونه می شود جگرگوشه مهیای جهاد کرد ،خانم ِ ما می دانند که چگونه می شود رخ از امام گرفت که حضرت مادرشان هم بعد از ماجرای کوچه... خانم ما سپر امام بودن را خوب بلدند ،ارثیه ی حضرت مادرشان است این سپر بودن.

دعا کنید که به کنیزی بپذیرند این بی قدر را...دعا کنید!

.............................................

شادی روح پدر شهید بزرگوار سید سعید میرطالبیان صلوات !

" اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم "