بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی

سلام آقای همپر! غلامِ حضرت اباالجواد علیه السلام!

ماه رجب و عید میلاد حضرت امام محمدباقر علیه السلام مبارکتان باشد

دعا کنید بحق این روز عید ، روزی بیاید که همپرتان فدای امام حسن مجتبی علیه السلام شود. هی فکر میکنم که معنای کریم بودن مولا را فهمیده ام و هی با لطفی بیشتر از پیش که من هرگز نه سزاوار آنم غافلگیرم میکند  . چه کسی نام مبارکش را یادم داده؟ هرکه هست الهی که خیر ببیند. با یا امام حسن یا امام حسن قم گرفتم...مشهد گرفتم...

میبینی آقای هم پر همه ی این خاندان نبوت کرم را شرمنده ی خودشان کرده اند...

همه شان کرررررریم اند و کریم کاری به جز جود و کرم نداره...

سه شنبه ی گذشته با کانون قرآن و عترت راهی بهشت خدا شدم و الحق که کریمانه سفری بود این سفر. سفری به بارگاه کریم بن الکریم به نیت فهم و انس با قرآن کریم. از همان ابتدای سفر حالیم شد که بقول محبوب دلیل الکاروانمان قرآن کریم است.در سالن انتظار هرکدام از همسفران را که می دیدی یا قرآن دستشان بود یا در حال مباحثه بودند. کوپه ها شش نفره بود پس به گروه های شش نفره تقسیم شدیم،برعکس اردوهای مشابه هیچ کس اعتراضی نکرد،هیچ کس نخواست که حتما با دوستش باشد. هنوز چیزی از ورودمان به کوپه نگذشته بود که دیدیم ما چقدر با هم دوستیم!

آقای همپر ! تا حالا با قطار رفته اید بهشت خدا؟ من سومین بارم بود اما بارهای قبل نمیدانستم که از توی قطار هم میشود حرم حضرت سلطان را دید. السلام ای بارگاه کبریا....السلام ای شه علی موسی الرضا

پیش از ظهر به محل اقامتمان رسیدیم با اینکه قلب هایمان دیوانه مان کرده بود بی نق و نوق منتظر اجازه ی فرمانده ماندیم.بسکه ولایت پذیریم ما. بنا به فرمان فرمانده جانمان حلقه زدیم و حدیث شریف کسا خواندیم و باهم کمی آشنا شدیم.قرار شد فقط یکساعت قبل و بعد از اذان حرم باشیم و باقی ساعت را در محضر قرآن.تکلیف ما تدبر در سوره های مبارکه ی زلزال و ضحی و انشراح بود و تکلیف بچه های بالا ختم مفهومی حوامیم.

قبل از اذان صحن انقلاب بودم و چشم دوخته بودم به پرچم سبز گنبدشان...حتا باورشم سخت بود . آنقدر بار محبتشان شرمنده ام کرده بود که کاری از دستم بر نمی آمد جز...جز...جز روضه ی حضرت مادرشان.در محل رفت و آمد خدامشان نشسته بودم.خادم پیری آمد رو به روی گنبد آقا ایستاد سلام داد و تا کمر خم شد بگمانم شیفت خدمتش تمام شده بود و داشت از آقا اجازه ی رفتن میگرفت.بعد که آمد از آن در کنارش نشسته بودم برود تو، دست کرد توی جیبش و خیلی مودبانه بسته ای را به من داد...یک بسته نمک متبرک به ذکر صلوات و حدیث شریف کسا... ای جوونیم فرای جوونت آقا من بی نمک هم نمک گیرت بودم...