به نام خدای خون های به نا حق ریخته شده

"هم پر" بزرگوار سلام!

خدا کند این روزهای پر از نور رجب پله پله های پروازت باشد آقا !

ماه رجب با همه ی روح سبز و تازه ای که به جانم میدمد از همان شب اول عجیب دلتنگم میکند دلتنگ همان نوای محزونی که میخواند: مدینه شهر پیغمبر،مدینه شهر پیغمبر...آخر در فاصله شب اول و شب دوم این ماه خوب بود که رویای من به واقعیت بدل شد...درست هفت سال پیش روز اول رجب من بودم و مدینه شهر پیغمبر،مدینه شهر پیغمبر...

کاش توان داشتم و به لحظه لحظه ی آن سفر پانزده روزه جامه ی واژه میپوشاندم.کاش!

 حالا نشسته ام که برایتان از عزیزترین و عزیزترین و عزیزترین یادگاری بگویم که از مسجدالنبی آورده ام . دو شب پیش که بی تابی کلافه ام کرده بود و زل بودم به عکسشان و دنبال دلیل این بی تابی میگشتم به ذهنم رسید که نکند امشب سالگرد آشناییمان بوده و من خبر ندارم؟ تاریخ دقیق دقیقش را که نمیدانم. از کجا باید میدانستم که فرداهای من تا چه اندازه مدیون این رخداد شیرین می شود که جایی بنویسم و تاریخ بزنم،حتا ساعت بزنم.همین قدر میدانم که یکی از همین شب ها، قرار شد نمازمان را که خواندیم زود جمع شویم که با روحانی خوب کاروانمان از مسجدی بازدید کنیم.از خوش حادثه و روزگار که نه، قطعا از حکمت پروردگار هم قدمِ حاج خانم ابراهیمی شدم که از این در و آن در صحبت کنیم،که برایم از عزیزش بگوید از برادر شهیدش از آقا محمد حسن، که آرزو کنم مسیر مانده تا هتل کش بیاید تا بیشتر و بیشتر و بیشتر بشنوم، که بروم اتاقشان که عکس شهید ابراهیمی را ببینم،که تا نیمه شب روی پله های هتل بنشینم و " ماه گویان " بخوانم و اشک بریزم و چیزی در وجودم بشکند هرچند ندانم که این ماه همان ماهیست که سالهای بعد توی تاریکی ها ...

آری آقای "هم پر" آری ، هنوز هم که هنوز است ماه گویان زنده و پرتوان به شبهای تاریک همپرتان نور می پاشد. 

دعا کن سایه ی مهرشان از سر زندگیمان کم نشود ! دعا کن با یاد علاقه شان به حضرت مادر حدیث کسا بخوانیم ! راستی می دانید که حدیث کسا خواندن را آقا محمد حسن به همپرتان یاد داده ؟ راستی تر می دانید با ارادت عجیبشان به حضرت مادر سلام الله علیها و این حدیث شریف در آن بلاد کفر چند نفر به دست آقا محمد حسن شیعه شده اند؟ آنقدری که تاب نیاوردند وجودش را و او را به آرزویش رساندند.سرانجام عشق و علاقه به حضرت اربابش علیه السلام "الخد التریب و البدن السلیب و الشیب الخضیب " را نصیبش کرد.شباهتی هم با حضرت علمدار دارد آقا محمد حسن.خرد شدن بدنش در زیر شکنجه ها بی رحمانه دشمن،خوردن دو گلوله تیر بر هر دو چشمش!

اصلا بیا عکس آقا محمدحسن را نصب کنیم به دیوار منزلمان و هر صبح سرمان را به احترام راهش خم کنیم و بخواهیم برایمان دعا کند که یک روز ما هم با همه ی وجودمان بنویسیم :

" ما در راه اسلام حاضریم از همه ی هستیمان چشم بپوشیم "

و چشم بپوشیم همانطور که چشم پوشید.

ان شا الله

روحمان با یادشان شاد