۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

حکایت "ام وهب"

یا فاطر

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

سلام علیکم 

بغض بیچاره م کرده! حالا حق میدهید که بگویم منِ روسیاه از همه بیشتر مدیون شهدام؟ خودشان،بهله خود کریمشان قدم رنجه میکنند به ویرانه ی دل من...

السلام علیکم یا اولیا الله و احبائه

و اینبار... : 

شهید کجباف عزیز 

.

.

.


داشتم در سایت بیان معنوی میچرخیدم که در یادداشت های حاج آقا پناهیان صحبت های همسر و هم پر شهید کجباف را دیدم و خواندم و آتش گرفتم...آتش...

«هیچگاه به خواسته دشمنان اسلام و شیعیان تن نمی‌دهیم و هیچ یک از اسیران آنها را با پیکر پاک شهیدانمان معاوضه نخواهیم کرد. ما پیکر عزیزمان را در راه خدا داده‌ایم و آنچه را که در این راه دادیم، پس نمی‌گیریم. شنیده‌ایم که برای تحویل شهید عزیزمان دشمن پیشنهاد هزینه‌ای گزاف داده است، ولی به عنوان خانواده شهید راضی به این کار نیستیم، حاضر نیستیم حتی یک ریال نیز برای تحویل پیکر پاک شهیدانمان به داعش پرداخت شود، چرا که داعش، این پول را علیه دیگر عزیزان ما به کار خواهد گرفت. اگر بناست پیکر شهید کجباف با گروگان‌های داعش عوض شود یا مبلغی ولو یک دلار از طرف دولت برای بازگشت پیکر شهید به تکفیری ها پرداخت شود تا تروریست ها با این پول علیه شیعه اقدام کنند به هچ وجه راضی نخواهم بود. (+ و+

  • خانم هم پر
  • سه شنبه ۱۷ شهریور ۹۴

سید کوچولو

یا فاطر

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

سلام علیکم حاج آقا "هم پر" غلام عزیزان حضرت فاطمه!

بالاخره این "سید" کوچولوی دخترعمو هم به معجزه ی حضرت زهرا سلام الله علیها دنیا اومد. این دو سه روزه هر وقت می روم دیدنشان مامانش میگه :"ممنون که گفتی تا دنیا بیاد براش حدیث کسا بخونم،ممنون که یادم آوردی همون اولِ اول کار بسپرمش به حضرت مادر حقیقیش،اگر نظر حضرت زهرا نبود..."  

از وقتی که بچه بودم هم "نی نی" دوست بودم.این بار اما برایم عزیز تر و جالب تر شده...

این نگاه های دقیق و معصوم...

این بی تعلقی...

اولین باری که دیدمش چندساعتی بود که به دنیا اومده بود و بعد از آن گریه معروف و حسابی ، در خواب ناز بود. هرچه هم خاله و عمه آمدند بالای سرش و قربان صدقه اش رفتند و حتی یواشکی باهاش ور رفتند ،طفل معصوم انگار نه انگار! 

تا اینکه  جد پدری آمد کنار تخت نوزاد سرش را نزدیک گوشهای ریزه ی "سید" کوچولو آورد و خییییییلی آرام شروع کرد: الله اکبر...

عزززیززززم اینقد جالب عکس العمل نشون دااااد

و باز تا اذان و اقامه تموم شد باز هم نسبت به هیچ کلام دیگه عکس العملی نشون نمیداد 

خوشبحالت سید کوچولو !خوشبحالت که هنوز اسم خودت رو نمیدونی و فقط به اسم رب و نبی و ولیت حساسی...

اینروزا وقتی میام کنارت و به دست و پای ریزت به اون لبای کوچولوت که مثل دوتا خط باریک میمونه نگاه میکنم همش از خدا میخوام همیشه این معصومیت برات بمونه ! از خدا میخوام مثل پدر بزرگِ مامانت مرد باشی! مثلِ پدر بزرگ مامانت و برادراش،مثل دایی مامانت! شهید شی عاقبت!


  • خانم هم پر
  • جمعه ۱۳ شهریور ۹۴
یافاطر
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
نا برده رنج،گنج به من داده فاطمه!
...
نالایق ترین دختر حضرت مادرم اما دلم به کریمی مادرم گرم است.چند وقتی است -لابد به دعای مادرم- باورم شده که قرار است من هم یک "جهاد گر" باشم...باورم شده که این یک موضوع کاملا جدی است...جهادم را می گویم،وخدا می داند چه قند آب شد توی دلم ،هیچ وقت خودم را اینطور جدی نگرفته بودم،همیشه فکر میکردم مگر می شود یکی برود توی میدان پر از مین و خمپاره و فشنگ بهش بگویند جهاد بعد من هم توی خانه دست روی دست بگذارم و به این هم بگویند جهاد؟؟؟ حالا باورم شده که "دست روی دست گذاشتن" را که اشتباه به عرضم رسانده اند اما بههههههههللللللله سنگر من "بیت" من است!
و من راستی راستی رزمنده م تا زمانی که باور دارم «جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّل‏»
این بیت و سنگر مجازی حاصل شوق پرواز است.
اینجا زیر سایه حضرت مادرم تمرین پرواز میکنم و مشق جهاد می نویسم...