حسن ذکر لب زهرا

سلام بر جناب هم پر !

عزاداری هایتان قبول باشد ان شا الله

هر که می شناسدم می داند با همه بدی ها و سنگدلی ها و ناقابلی ها و...ها و ...ها آقایی دارم که نامش دلم را پر می دهد.بله این دل ، همین دل ِ زمینی من را.

هر که می شناسدم می داند که سروری دارم که نامش که می برم به اوج سما می رسد سرم. 

آقایی که با نامش مرا حاجت به روضه نیست...

آقایی که نامش ذکر من است...

آقایی که جگرگوشه هایم به قربانش...

..........

امروز بیست و هشت صفر ،دلم آرام نمی گرفت ،هی روضه می خواست ، روضه می خواست ، روضه می خواست...

کریم کاری به جز جود و کرم نداره.........آقام تو مدینه ست ولی حرم نداره

حسن...آقام حسن...آقام حسن...حسن جان

 حسن...آقام حسن...آقام حسن...حسن جان

آنقدر بی تابی کردم که بعد از ظهر دوستی بالاخره بغض ِ مرا با عکسی باز کرد.

از عزای حضرت ارباب گردی به چادرم نشسته بود.با آن بساط عزای حضرت امام حسن علیه السلام فراهم کردم.من داغ بقیع به دل داشتم ،با همان داغ ،شبه مزاری ساختم.چراغ اتاق را خاموش کردم و نشستم یک دل سیر هم روضه خواندم هم نوحه خواندم هم گریه کردم و کسی مرا از سر مزار نراند...

پای ِ این تابوت که نشستم ،چیزی آتشم زد درست روی "سین " نام آقا سوراخ بود،انگار جای نیزه...

زبانم لال!


  • خانم هم پر
  • يكشنبه ۳۰ آذر ۹۳

کل نفس ذائقه الموت

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام بر جناب هم پرِ شهید و صدیق!

جمعه، روز قبل از اربعین برای تشییع پدر شهیدی از نسل حضرت مادر سلام الله علیها راهی بهشت ِ زهرا شدم. خدا را شکر یک ساعتی زودتر رسیدم و مجالی فراهم شد که در این زرق و برق ها و دغدغه های پوشالی این دار فنا کمی هم به آن دار بقا بیاندیشم. در ورودی سالن های تطهیر ، در گوشه ای ایستادم و دل دادم به آوایِ بغض آلودِ " به عزت و شرف لا اله الا الله ".

می دانم آن قدر مردِ حقیقت هستید آقایِ هم پر که بگذارید راحت از مرگ صحبت کنم.حقیقت است دیگر،همه بر اثر هم خواهیم رفت. من از اینکه با این دست های خالی و این حجم از گناه بمیرم می ترسم آقا. از اینکه به مرگ جاهلیت بمیرم. از اینکه آنقدر بچسبم به این دنیای محدود که نتوانم دل بکنم می ترسم.

خدا نکند. نه ! خدا نکند که نامِ ارباب شنیده، محرم و فاطمیه دیده به مرگ جاهلیت بمیرم. پسرِمادرم تنهاست و غریب مانند جدِ غریبش. پس چرا بی دردم؟ چرا بی دغدغه ی صاحب بیدار می شوم؟چرا بی درد نیامدنش می خوابم؟

چرا همه ی وجودم نشده "چه کنم برای غربتتان آقا ؟ " ؟

حالا که نام آقا به میان آمد نوشتن سختم شد.

 در آن تشویش پی در پی پشت سالن های تطهیر چه غبطه خوردنی جلوه میکرد حال و روز پدرِ شهید. چندین دهه با خون جگر روزگار گذراندن را ما چه می دانیم یعنی چه؟از بغض ها و دلتنگی های گاه به گاه ما چه خبر داریم؟ ولی همه ش اگر مایه ی راحتی این شب اول قبر شود می ارزد ، نه؟

حمد می خواندم و می گفتم:" خدا به حرمت همه ی بغض ها ، چه آنها که اشک شد چه آنها که آه، امشب را شب آسایش و راحتیتان قرار دهد! " حمد می خواندم و میگفتم : " به حرمتِ آن روز سختی که سالها پیش داشتید، به حرمت لبیک جگرگوشه تان به جگرگوشه ی حضرت مادرتان، اینک شما و کرم حضرت صاحب زمان! "

آقای هم پر ! همیشه دعا کرده ام شهید شوید چون  واقعا همان قدر که از شبِ اول قبر خودم می ترسم نگران شبِ اول قبر و توشه ی شما هم بوده ام. در خیالاتم شما را می بینم که دم گرفته اید :

" سری دارم که می خواهم فدای دل بر کنم / اگر بر نی نرفت آخر چه خاکی بر سر کنم"

شاید اگر روزی که میشناسیدم این ها را بخوانید در دل بخندید که توی کوچک را چه به این دعا و چه بی این ادعا . ولی آقای هم پر یادتان نرود قبل از این دعا و ادعا، ما کنیزی عمه جان امام زمانمان را خواسته ایم و می خواهیم. ما به پشتوانه ی خانممان دعای های بزرگ بزرگ می کنیم.شما هم لطفا بجای خندیدن به ما برایمان دعا کنید ! دعا کنید به کنیزی قبولمان کنند که اگر قبولمان کنند،که اگر قبولمان کنند ، که اگر قبولمان کنند چه چیزها که یادمان نمی دهند... 

خانم ِ ما می دانند دخترِ حضرت مادر بودن یعنی چه ؟زینت ِ امیرالمومنین بودن یعنی چه ؟خانمِ ما می دانند : که هم قدم امام زمان بودن چگونه ؟خانمِ ما می دانند که چگونه می شود اذن شهادت هردو پسر را از امام گرفت،خانمِ ما می دانند که چگونه می شود جگرگوشه مهیای جهاد کرد ،خانم ِ ما می دانند که چگونه می شود رخ از امام گرفت که حضرت مادرشان هم بعد از ماجرای کوچه... خانم ما سپر امام بودن را خوب بلدند ،ارثیه ی حضرت مادرشان است این سپر بودن.

دعا کنید که به کنیزی بپذیرند این بی قدر را...دعا کنید!

.............................................

شادی روح پدر شهید بزرگوار سید سعید میرطالبیان صلوات !

" اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم "


  • خانم هم پر
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۳

در محضر سوره مبارکه همزه

سلام علیکم جناب هم پرِ قاری قرآن

یاد امام عزیزمان جاودان که فرمود ما هرچه داریم از محرم و صفر است.حضرت ارباب است دیگر، زیارت امام رضا می دهد، بی تابی حضرت صاحب (عج) می دهد، انس با قرآن می دهد، آبرو می دهد...می دهد...می دهد ... می دهد

باورتان می شود منِ کوچک امروز از صبح تا عصر با سوره ی مبارکه ی همزه زندگی کردم؟ دوستی راهی زیارت اربعین بود و کلاس های مفاهیمش مانده بود بی مربی، بی هوا گفتم من می روم.ولی دیروز چنان استرسی گرفته بودم که : " آخه بچه! تو که خودت هنوز به خم کوچه هم نرسیدی حتی ، چی فکر کردی پیش خودت که گفتی من میرم؟ " هیچی دیگر جزوه جانم را باز کردم و خواندم و خواندم و خواندم.صبح زود نمازم را خواندم و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت مادر (س) که سه کلاس امروز و همه ی کلاس های قرآن دست خودتان را میبوسد مادر جان. دلم آرام شد.(مادرست و آرامش مادری) خدا رو شکر روز خوبی بود.همه ی آنچه از سوره همزه می دانستم را سه مرتبه  گفتم و قطعا بیشتر از همه هم خودم از این سه کلاس یاد گرفتم. اگر بدانید چه لذتی میبردم از نمودار این سوره؟

بسم الله الرحمن الرحیم

وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة

سوره داستان تهدید شدید خداوند است نسبت به هرکسی که بسیار عیبجویی میکند و طعنه می زند

-کی؟

الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ یَحسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخلَدَهُ

-همون کسی که مال را گرد می آورد و می شمارد

- آخه چرا (مال را ....)؟

یَحسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخلَدَهُ

-(چون) گمان میکند که مالش او را جاودانه می سازد

و اثر این عملش چیه؟

کَلَّا لَیُنبَذَنَّ فِی الحُطَمَةِ

وَ ما أَدراکَ مَا الحُطَمَةُ

إِنَّها عَلَیهِم مُؤصَدَةٌ

فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ

آخ ...آخ...آخ... ببین خانمِ همپر! نکند یک روز آنقدر غافل شوی که برای مالت از هر نوعی که باشد (زیبایی، شهرت، مدرک، فرزند و...) سببی برای جاودانگی قائل شوی که بعد میافتی در آن بازی  "جمع و عدد" حالا هی مدرک روی مدرک...ثروت روی ثروت.... و از خیرخواهی دور میشوی،خودخواه می شوی ،چشم می بندی روی عیب های خودت و به خرد کردن دیگر می نشینی...نه..نه..نه آن روزت،هرگز مباد خانم ِ هم پر!

بیایید دعا کنیم قرآن ،قانون اساسی خانه مان باشد و چه مبارک خانه ای بشود آن خانه!خانه ای که در آن سوره ی مبارکه همزه تلاوت می شود روی تحقیر نخواهد دید که همه اعضایش می دانند که از عیب مبرا نیستند و بجای به رخ کشیدن عیب دیگران بر ر روی خودشان حساس تر میشوند که نکند شکلی از این عیب در من هم باشد. این جاست آنجایی که پر می دهد...

التماس دعا 


  • خانم هم پر
  • شنبه ۱۵ آذر ۹۳

حرم هست و حرم هست و حرم هست

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی (ع)

سلام علیکم جناب هم پر! غلام علی بن موسی (ع)!

حضرت ارباب ما را بردند مشهد الرضا،روزی همه آرزومند ها باشد ان شا الله. ان شا الله حضرت اباالجواد هم تذکره کربلا بدهند.چقدر مشهد الرضا خوب است.چقدر هربار که آدم را به پابوسی میپذیرند ،دل میبرند از آدم! حتی اگر دلی مثل دل من باشد هم سنگ باشد هم سیاه هم ...هی...

تا خود مشهد پلک روی هم نگذاشتم ، تا کوپه روشن بود سر قولم ماندم و قرآن خواندم.کوپه هم که تاریک شد زدم به صحرای کربلا...

نیمه شب رسیدیم مشهد. قبل از اذان صبح ،صحن انقلاب بودم.آنقدر دست کشیدم به در و دیوار حرم و کشیدم روی چشمم و آب خوردم از سقا خونه که باورم شد توی حرمم...

این سفر ، بی دلم کرده ،کاش بی دل بمانم ،کاش دلم را پس ندهند حضرت ابالجواد ،کاش دلم همانجا توی آن بهشت خدا امانت بماند تا روزی که صاحبم می آید.اصلا امام رضا جان! شما بفرمایید آدمی که صاحبش نیست دل می خواهد چکار؟ دلم دست شما باشد بدهید به جگرگوشه ی مادرتان.

این سفر تنها میرفتم حرم و خدا میداند چقدر این تنهایی چسبید . چقدر چسبید حرم گردی ها ،همینطور صحن ها و رواق ها را میگرفتم و میرفتم...خسته میشدم مینشستم روضه ی حضرت مادر میخواندم برای حضرت امام،باز بلند میشدم راه میافتادم .

هی میگفتم آقا جان کنیز نمیخواهید برای عمه جانتان؟ 

آقا جان نمی شود به کنیز عمه تان اقامت دائم مشهد یا قم بدهید؟

و روضه میخواندم.روضه حضرت مادر .روضه ی جگرگوشه های حضرت مادر.آنقدر روضه خواندم که باران حرم هم قسمتم شد...

هی روضه میخواندم و میگفتم نمیشود حالا که آمده ام اینجا دیگر برای همیشه بمانم؟

آن غریبی که کنار شما باشد که دیگر غریبی نیست.

راستی این سفر یک تفاوت دیگر هم داشت . پوشیه ام همراهم بود. اولین بار بود تجربه اش میکردم تمام مدت روی صورتم بود.همانطور حرم میرفتم همانطور اگر خریدی پیش می آمد انجام میدادم همانطور رفتم روضه.تجربه ی عجیبی بود.تجربه ی شیرینی.هم از نگاه حفظم میکرد و هم نگاهم را کمک میکرد حفظ کنم.حالا چقدر ناشی بازی در آوردم بماند، اما واقعا روز آخر قلقش دستم آمده بود که چطور جای چشمش را تنظیم کنم و...

و تجربه ی شیرین دیگر این سفر هم روضه شب جمعه ی آخر ماه محرم بود که خدا خیرکوثرانه دهاد سیده عزیزی جانم را که نمیدانم خودشان می دانستند دارند چه میکنند با روزگار من یا نه. آن شب  پر بود از نشانه هایی که بی تابم کرده اند آنقدر بی تاب کهتوان شرحش نیست. همین قدر میدانم که بعد از این سفر بعد از این شب جمعه آخر ماه محرم من دیگر آن من سابق نیستم.

(هرچند نمیدانم چقدر باید بروم زیارت تا اصلا دیگر منی نماند)

ما گفتیم شما که مجاور حضرتی بیا واسطه شو ما اقامت دائم بگیریم اما سیده جان واسطه ی این بی تابی شده اند.خدا کند هیچ وقت هوای زیارت بعد از آن مجلس از سرم نپرد.یعنی میشود؟ رفتم نشستم گوشه دنجی از صحن انقلاب و فقط زل زدم به گنبد آقا.به تکان خوردن پرچم سیاه گنبد که با نسیمی که وزید. دلخوشم که همه ی حرف دلم را  امام می داند اما کاش آنقدری وجود داشتم که پاسخ بشنوم.

التماس دعا 


  • خانم هم پر
  • يكشنبه ۲ آذر ۹۳

در محضر سوره مبارکه کوثر

یا فاطر 

 سلام بر "هم پر" کوثریم...

اگر یک راست بخواهم بروم سر اصل مطلب باید خدمتتان عرض کنم دو روزی است که سوره ی مبارکه ی کوثر شده ست ورد زبانم بلکه نورش این جان سیاه شده از دنیا زدگی هم پرتان را چاره ای سازد.صوت های کلاس استاد ادیب جان را می شنوم و مشق کوثر می نویسم و کلیپ های سوره ی کوثر را چند باره و چندباره میبینم و فکر میکنم که خداوند رحمان و رحیمم با این سوره ی مبارک میخواسته زندگی خلیفه ش چگونه باشد و من از جان زندگی خلیفه ش چه میخواهم؟این دو روز تلاشم این بوده که دغدغه های همیشگی ام را با خط کش مبارک کوثر اندازه بگیرم و یکی از مهمترین دغدغه ها هم که همیشه شما بوده اید و دغدغه های کوچک و بزرگ مربوط به شما،خصوصا حالا که دوباره کسی در این خانه را زده و باید شاخک هایم را برای شناسایی تیز کنم.حتی اگر اینجا هم نگفته باشم خدای هم پر ها شاهد است که خیلی وقت ها زرق و برق ها و بریز و بپاش های آغاز هم پر شدن را دوست نداشته ام و البته بوده گاهی که دلم ... . باز داشتم به مراسم و لباس و چه و چه فکر میکردم و همزمان به این سوره.میدانی حالا که میدانم که کوثر آن خیر کثیری است که ذاتا ارزشمند است. آدم ده تا مادر داشته باشه خوبه یا نه مادر یه گوهریست که آنقدر ارزشمندست که گرانقدریش را مدیون کثرت و تعددش نیست.کوثر مفهوم مقابل تکاثر است.مقابل جمع کردن زیادی.هی ده تا بیست تا چهل تا صدتا شبیه آن بچه ای که دوتا شیرینی در دهانش است و هفت هشت ده تا در دست هایش.شبیه کسانی که خانه شان پر است از ویترین های کریستال که بگویند ببینید ما چقدر داریم.برعکسش اما کسانی هستند که معرفت دارند لازم نیست معرفتشان را قاب کنند بزنند به دیوار معرفتشان در جانشان و در حیاتشان جاری است.کوثرارزش های ماندنی ،جاری و رشد دادنی زندگی ماست.کوثر عطا شدنی است و باید از مقام بالای دارنده ای بزرگ عطا شود و وقتی تنها غنی میفرماید :انا اعطیناک الکوثر ...مگر برای دستیابی به یک حیات کوثری چاره ای جاز "در" خانه ی حضرت مادر که حد اعلای کوثرند داریم؟ و در... و آه از آن در... همان دری که تنها راه در مجاز به مسجد پیامبر بود همان پیامبرِ " ...اعطیناک الکوثر..." همان پیامبری که امر شد به " فصل لربک و انحر"  پس که اینطور! برای ماندگاری، برای جاری شدن باید از خدا گرفت (که جزا خدا نمی تواند بدهد) و به مردم داد .آن هم چطور دادنی نه خروس ،نه گوسفند، نه گاو...شتر قربانی کن! از عالی ترین توانت مایه بگذار.خیلی چیز ها دارد روشن می شود یادم هست که جدم طبیب دوار بطبه بود و مادرم ...حضرت مادرم شب عروسیش لباس عروسش را بخشید...من دختر چنین مادریم.

صل الله فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

  • خانم هم پر
  • يكشنبه ۱۹ مرداد ۹۳

مودت ورحمت

سلام بر "هم پر" روزه دارم!

تقبل الله  حضرت آقا

خداوند  در این ماه مبارک به شما و همسرتان و همه ی مومنان و همسرانشان بندگی خودش را عنایت فرماید و به همسر شما نظم فی امورها عطا کند بلکه به تبع زندگیش این سنگر مجازی هم سر و سامانی بگیرد.

نه که هم پرتان دانشجوی فعالی است هزار ماشاالله  و با نهاد حضرت آقا همکاری داشته به ضیافت اندیشه شان دعوتم کرده اند و به نام خدا امروز آموزش های مجازی را شروع کردم و به عنوان اولین درس هم "دانش خانواده" را انتخاب کردم بسکه خانواده دوستم من.خلاصه خوراک فکری گیرمان آمده حالا رسیده ایم خدمت شما درس پس بدهیم آقا...بله...

وقتی شما بیاید و هم پر ما بشوید و "ما " بشویم کلی هدیه های خوب خوب گیرمان می آید ان شا الله و قاعدتا هرچه هدیه دهنده عزیز تر هدیه اش هم دوست داشتنی تر(بله. ما از آن خانواده هاش نیستیم که بگیم هرچی هدیه بیشتر هدیه دهنده عزیزتر) اما خوش بحال ما که خدای اکبر داریم.حتی فکرش هم ذوق مرگم می کند.فکر اینکه خدا هم هدیه می دهد به ما

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

دانستم این همه قصه پشت همین "موده و رحمه" خوابیده شما می دانستی؟

نه که اولین بار باشد که این آیه را دیده و خانواده باشم نه اما قربان معجزه ش بروم که همیشه  کرررریم است من که نمی دانستم

مگر غیر از این است که همین مودت و رحمت هدف اصلی ازدواج ماست؟مودت  دوستی دو طرفه و رحمت دوستی یک طرفه است. به هر دوستی مودت گفته نمی شود .مودت چهار ویژگی دارد که وقتی بهشان دقت میکنی متوجه می شوی که چقدر زیباست که این چهار ویژگی از مهارت های اصلی ارتباط همسران هم هست.اول اینکه مودت آن دوستی است که ابراز و اظهار می شود،دوم: در مودت طرفین احساس مسئولیت می کنند(هوس نیست) ،سوم :در مودت ما ذات طرف مقابلمان را دوست داریم نه زیبایی و مدرک و موقعیتش را.خود خودش را دوست داریم و چهارم اینکه هرچه شناخت بیشتر می شود مودت هم بیشتر و بیشتر می شود. اما خداوند علاوه بر این هدیه ی فوق  العاده ش مثل همیشه نعمت را تمام می کند و رحمت هم می دهد.دوستی و علاقه ی یک طرفه ای که اگر حتی جایی یکی خطا رفت یکی کم گذاشت یکی...باز دیگری دوستی کند و محبت بورزد و این هر دو هدیه مکمل همند.

... وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ

آیه 14 سوره ی مبارکه تغابن رحمت را بیشتر توضیح داده:

رحمت سه مرحله دارد :اول عفو(بخشش .گذشت) دوم صفح(چشم پوشی) و سوم غفران (جبران جبران کاستی و کم کاری دیگری)

خوشبخت باشی همپرم.

آقای دکتر بانکی مدرس این درس راست میگویند لازم نیست ما به روانشناسی خانواده مسلط باشیم همین که این دو هدیه ی گرانبها را حفظ کنیم خوشبختیم.

خوشبخت باشی هم پرم!


  • خانم هم پر
  • سه شنبه ۱۷ تیر ۹۳

روزتان مبارک

سلام بر "مرد"زندگیم!

همیشه مرد بمان!

روزتان مبارک آقای هم پر!

هر روز که نه،اما روزهایی که دلم بوی آسمان می دهد و حواسم پرت دنیا نیست با خودم عهد می بندم که  دختر حضرت مادر باشم ...برایت همسری کنم شبیه مادرم نه شبیه...بگذریم ...

با این همه یکی از دغدغه هایم این بوده و هست که  مبادا زمینیت کنم...می خواهم یاوری باشم برای جدا شدنت ...بالی برای پر کشیدنت...

خانه ای نسازیم برای چسبیدن به دنیا ...کنارهم... زیرسایه ی مولا سکوی پرواز بسازیم...این راه پر نشیب البته که هم پر می خواهد...هم پری که کنارش بشود تمرین بودن در بهشت کرد...بشود با بازی کردن به دنیا و شکست مرحله به مرحله ی غول هایش خانه ی قبر آرام تری ساخت...

می دانم که شیفته ی امیرالمومنینی و در دلت قند آب می شود امشب از اینکه روز میلاد سرورت را روز تو می دانند...و من هم قند توی دلم آب می شود از اینکه مرد خانه م مردانگی را در مدرسه حضرت پدرش می آموزد...به شما افتخار میکنم و دعا میکنم مالت را،خانواده و جانت را بر سر ولایش ببازی...


  • خانم هم پر
  • سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۳

زینت شما

سلام پر پدر زینبم!

آقای هم پر میشه اجازه بدید با دختر آینده تان ،زینبتان خلوت کنم؟راستش از دیروز احساسات مادرانه ای بر من مستولی شده کع روم نمیشه به شمابگم و از طرفی نیاز به درددل دارم،پس با اجازه ی شما:

سلام میوه ی دلم!دخترکم!زینبم!

دیروز به یک دکتر طب سنتی حاذق مراجعه کردم،همه چیز آنجا برام جالب بود و از همه جالب طبیب بود که با همه ی طبیبان دیگر فرق داشت انگار رنگی از حقیقت...

طبیب بسیار خوش خلق بود و چشم دلش باز،با لبخند گفت شاید برات جالب باشه که از الان که هنوز ازدواج نکردی بدونی اولین فرزندت دختره.تو رو میگفت دخترم! راستش اون لحظه طوری لرزید که نزدیک بود بگم اسمشم زینبه!اما خود داری کردم اما عزیز دلم از دیروز همه ی حواسم پیش تست...بی سبب نیست که خدا میگه تو رحمتی و بخاطر تو به پدرت و من پاداش خواهد داد انشاالله...از دیروز حواسم جمع تر شده هی با خدا حرف میزنم هی سر تو با خدا عهد میبندم که کمکم کنه که رحم و بیت طاهر و طیبی برای رشد تو به وجود بیارم و چه روهایی که برایت ندارم عزیزم...تو را نذر امام حسین بن حضرت مادر میکنم دخترم! زینت پدرت باش!مادرت را دعا کن


  • خانم هم پر
  • سه شنبه ۹ ارديبهشت ۹۳

اولین روز مدرسه اهل بیت

بسم الله

آقای هم پر! سلام!

چشم هام پر از خوابه و حسابی خسته ام اما اینقدر مست شمیم روزی که گذشت شده ام که گفتم قابش کنم بزنمش به دیوار این خانه ی مجازی...

با اینکه دیشب دیر خوابیده بودم و وقتی ساعت را برای نماز صبح کوک میکردم ته دلم از اینکه نمیتونم کامل بخوابم ناراحت بودم اما مثل شب های اول مهر چندبار تا صبح بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم.بالاخره ناز کردن ساعت هم تمام شد و زنگ خورد بر خلاف هر روز سریع از رختخواب جدا شدم و به سجاده پناه بردم.با عجله صبحانه خوردم و رفتم نشستم شلواری را که مثلا برای اول مهرم خریده بودم و نتوانسته بودم  بیش از یکی دو بار بپوشمش را تنگ کردم.راستش از اینکه اولین روز را با لباس نو شروع می کردم حس خوبی داشتم.سرافونم را خودم بافته بودم و اولین بارم بود که بیرون میپوشیدمش.چادر مشکی تمیز و تا شده ام را از توی کمد در آوردم و با حوصله اتویوش کردم...نمیدانم چه اصراری بود امروز اینقدر آراسته باشم...تا به مدرسه رسیدم یکپارچه شور و شوق بودم...اما حق هم داشتم ها نمی دانید چقدر با صفا بود!...راه پله با عکس شهدا و امام و احادیث تزیین شده بود و توی پاگرد هم عکس گنبد طلا بود...ساعت اول تدبر در ساحت بیت داشتیم و ساعت دوم مقدمات ندبر در قرآن...اگر بدانید این مدرسه قرآنی ها چه چیزهای قشنگی بلدند...من هم چیزهای جدیدی که مستقیم روی پروازمان تاثیر میگذارد یاد گرفتم که به وقتش می آیم و مشقش میکنم اینجا...فعلا شما را به خدای خوابهای سنگین و رنگین می سپارم

یا علی


  • خانم هم پر
  • پنجشنبه ۱ اسفند ۹۲

دنیا چیست مقابل دامان مادرم؟

بسم الله

 آقای "هم پر" گرانقدر سلام!

فردا روز خوشبویی است به امید خدا .عطر خوب حضرت مادر(س) می دهد.فردا و فرداها را نذر حضرت مادر کرده ام.شما که نیستی ما و فردام را دعا کنی اما من میخواهم دعایتان کنم.آخر من دختر همان حضرت مادرم که "حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را / بخشیده به همسایه،چه قرآن کریمی! "...بله می خواهم دعا کنم که هرجای این کره ی...کره ی... ببخشید که مجبورم بگویم ...خاکی...هرجای این کره ی خاکی که هستی دلت سخت نگران صاحبت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد،همان صاحبی که این روزها مادرش...

خیلی دلم می خواست عبد مادرم باشم.عبد فاطمه.اما نبودم و این نبودن و بار این آرزو برای ذره ای  که من بودم خیلی سنگین بود.هر وقت می نوشتم عبدفاطمه و می دانستم که عبدش نیستم غصه ام می شد از طرفی هم خیلی مزه کرده بود این نام زیر دهانم.اینکه منِ من زیر سایه نام مادرم بود خیلی لذت بخش بود.اما من با همه ی ذره بودنم دختر حضرت مادرم...

آدم باید برای آرزو هایش کاری کند.خیلی با خودم کلنجار رفتم.خیلی به خودم نهیب زدم که کجای کاری؟! از خدا که پنهان  نیست از شما چه پنهان ؟جایِ بدِ کار بودم اما خدا را شکر کمی تا قسمتی سرم به هوش آمد.فهمیده ام که بیهوده می دَوَم خیابان های این دنیا را... باند پرواز از بهترین رشته و دانشگاه و شغل و چه و چه نمی گذرد اما از دامان مادر من چرا.دلم گرفت از اینکه هیچ چیزم به مادرم نرفته که اگر رفته بود... چرا غصه بخورم وقتی که دختر آن قرآن کریمم؟باید به بیت الله برگردم لابد مادرم منتظر است...باید برگردم نگاهش کنم پای حرفهایش بنشینم و شبیه ش بشوم...این کلام آسمانی مادر من است : قالَتْ (علیها السلام): الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّهَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّهَ.

فرمود: همیشه در خدمت مادر و پاى بند او باش، چون بهشت زیر پاى مادران است; و نتیجه آن نعمت هاى بهشتى خواهد بود.

هفته ی پیش که دو روزی مهمان یکی از خانه های مادریم بود از امام رضا خواستم کمکم کند، همتم بدرقه ی راه کند که دختر حلقه به گوش مادرم باشم.نه که از مادرم زیاد بدانم،نه! اما وقتی همینی کمی که می دانم را هم انگار نه انگار ...جاااانم امام رضا... کریم بن الکریم هستن و اباالجواد...امام رضا کمکم کرد قدم اول را بردارم...من با همه چیزهای خوب غریبم و با قرآن هم...اما امام رضا کمکم کرد از وقتی که از مشهد برگشته ام قرآن از قفسه آمده بیرون.قرار است انیسم شود. قرآن محبوب مادرم بوده و یادگار پدرش! این را می دانستم و ...وای بر من...

و مادرم یادگار دیگری هم دارد که میوه ی دلش است...بله صاحبتان را می گویم، صاحبمان را...عجل الله تعالی فرجه الشریف...و امروز دوباره عاشوراست و اینجا دوباره کربلا و سئوالی در من تکرار می شود ...هل ناصر من ینصرنی؟...دلم می خواهد اما چگونه بگویم : "لک لبیک عزیز زهرا " ؟ وقتی هیچ چیز من آماده نیست...اما اوضاع از دیروز بهتر است...چند وقتی است -لابد به دعای مادرم- باورم شده که من هم قرار است یک "جهاد گر" باشم...باورم شده که این یک موضوع کاملا جدی است...جهادم را می گویم،وخدا می داند چه قند آب شد توی دلم ،هیچ وقت خودم را اینطور جدی نگرفته بودم،همیشه فکر کرده بودم مگر می شود ؟ یکی برود توی میدان پر از مین و خمپاره و فشنگ بهش بگویند جهاد بعد من هم توی خانه دست رو دست بگذارم و به این هم بگویند جهاد؟؟؟ حالا باورم شده که "دست روی دست گذاشتن" را اشتباه به عرضم رسانده اند اما بههههههههللللللله سنگر من "بیت" من است!

همه اینها را گفتم که به این برسم که " دعایم کنید دارم می روم سربازی! "

سربند یا فاطمه ندارم اما سربازیم هم نذر حضرت مادر است.دم در پادگان "یا زهرا " یادم نمی رود ان شا الله...


  • خانم هم پر
  • چهارشنبه ۳۰ بهمن ۹۲
یافاطر
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
نا برده رنج،گنج به من داده فاطمه!
...
نالایق ترین دختر حضرت مادرم اما دلم به کریمی مادرم گرم است.چند وقتی است -لابد به دعای مادرم- باورم شده که قرار است من هم یک "جهاد گر" باشم...باورم شده که این یک موضوع کاملا جدی است...جهادم را می گویم،وخدا می داند چه قند آب شد توی دلم ،هیچ وقت خودم را اینطور جدی نگرفته بودم،همیشه فکر میکردم مگر می شود یکی برود توی میدان پر از مین و خمپاره و فشنگ بهش بگویند جهاد بعد من هم توی خانه دست روی دست بگذارم و به این هم بگویند جهاد؟؟؟ حالا باورم شده که "دست روی دست گذاشتن" را که اشتباه به عرضم رسانده اند اما بههههههههللللللله سنگر من "بیت" من است!
و من راستی راستی رزمنده م تا زمانی که باور دارم «جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّل‏»
این بیت و سنگر مجازی حاصل شوق پرواز است.
اینجا زیر سایه حضرت مادرم تمرین پرواز میکنم و مشق جهاد می نویسم...